دوست داشتم برای یک بار هم که شده یک شاخه گلایور سفید با روبان مشکی برمیداشتم می بردم می گذاشتم سر قبر آرزوهایم دو سه ساعتی می نشستم و همه شان را برای آخرین بار مرور میکردم و برای هر کدام فقط یک قطره اشک می ریختم و از کله ی پوکم فراموش..دوست داشتم آن شبی که مثل دریا که جنازه را پس می زند قلبم را پس زدی زبانم لال می شد و نمی گفتم تا ابد منتظرت می مانم که همان یک زره غرورم با
نمان گفتنت خورد نمیشد..دوست داشتم خودم را تکه تکه می کردم و از نو دوباره روی کاغذ می چسباندم و سمت چپ سینه ام را خالی میگذاشتم تا مثل سوراخی که آن طرفش پیداست فقط هوا رد میشد و اصلا جای امنی برای لنگر انداختن قایق احساس کسی نبود..دوست داشتم همان بار اولی که دستت را گرفتم جریان خون در رگهایم قطع می شد و مسیر دوست داشته شدنت از نوک انگشتان دستم تا شاهرگ قلبم کرخ میماند که بعد از خداحافظی " تا خود صبح عطر باقی مانده ی دستانت روی دستم را بو نمی کشیدم و دل دیوانه ام" دلبسته ات نمی شد..پ ن : دچار اسپاسم شدید مغزی شده ام..غار تنهایی ام را تمدید کردم شاید حال بدم بدتر نشود.. بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 40 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 ساعت: 17:44